نتایج جستجو برای عبارت :

متاسفم برای خودم

"متاسفم، شما در دوره‌ی بدی با من مواجه شده‌اید."
این خلاصه‌ی تمام حرف‌هایی هست که باید می‌زدم و نمی‌زدم.
متاسفانه تمام آدم‌های دور و برم، آن‌هایی که می‌خواهم و باید، راه گفت‌وگو و تخلیه‌ی روحی را به شدت مسدود کرده‌اند و من هر لحظه بیشتر در باتلاق انزوا فرو می‌روم.
متاسفانه تمامی‌ دوستان صمیمی‌ام که تا چندی پیش بیشتر وقتشان با من می‌گذشت و اشک و لبخندشان گوشه‌ی بغل خودم بود، وارد مرحله‌ای از زندگی‌شان شده‌اند که من دیگر اصلا اولو
امروز یکی همه ی غلطایی ک کرده بودمو کوبید تو صورتم...^^اومدم اعتراف کنم شاید بار گناهم سبک شهمن...پاک نیستم...هرزه تر از اونیم ک فکرشو کنین...الانم دارم تاوان آه کساییو میدم ک...دلشونو شکستم......جیمین شی...منو ببخش...با تو بیشتر از همه بد کردم...کوثر...لیندا...و...خیلیای دیگه...آره خیلیای دیگه...واسه همه ی دروغای کثیفم متاسفم...واسه...قایم شدن پشت نقاب بی گناهی...متاسفم...واسه حماقتام متاسفم...واسه خودخواهیام...نامردیام......
انشای بسیار زیبای یکی از دوستام، حتما بخونیدش!
مستی به وقت نیمه شب
درست در تکاپو برای یافتنی اوجی دردناک برای این سری که گرمای پرواز بر فراز نوشته را بال بزند و بعد در نقطه ای که انتظارش را ندارید با ترس سقوط آشنا کند.

ادامه مطلب
واقعا برات متاسفم... 
واقعا متاسفم.. 
چرا وجودت از روی زمین پاک نمیشه؟
چرا اینقد وجودت شیطانی شده؟
حالم بهم میخوره ازت.. حالم بهم میخوره ازت!
فقط کاش بشه زودتر خدا رو ملاقات کنی چیزاییکه لیاقتته نوش جونت بکنه
خواهش میکنم زودتر
بابا لنگ درازِ کوچولوم؟
واقعا ازت متاسفم ولی من دیگه هییچ حسی بت ندارم
نمیدونم چرا اما تو قلبم دفن شدی عزیزم
نمیتونم بگم چرا یا چجوری، اما دیگه مهم نیستی، ناراحتم، از اینکه دیگه دوست نداشته باشم ناراحتم ولی خب تو دیگه نیستی کوچولوم :)
خاطره ساختن‌ از رویاها یک وضعیت خطرناک است. گاهی متوجه‌اش نیستم. ولی وقتی می‌فهمم خودم را سرزنش نمی‌کنم. قلبم هنوز از زندگی در خیال درد می‌گیرد اما رنج برخورد نسنجیده با خودم هم آزرده‌ام می‌کند. امروز صبح از پله‌های باغچه پشت دانشکده انسانی بالا می‌رفتم و در عین حال در ماشین با او درباره رضایتم از میزان خستگی روزهام حرف می‌زدم. که چقدر خوشحالم که می‌توانم از جایم بلند شوم و کار کنم و درست بخوانم و حتی آن موقع که افسرده بودم هم خوشحال ب
می خواستم به آرامی بهت بگویم اما ترسیدم اصلا حرفهایم را نمی شنوی! متاسفم که دوست دارم. متاسفم که نمی توانی دوستم داشته باشی. برای خودم اشک می ریزم، اما می گویند: تمام خواهد شد. شاید آب چشمهایم اما با خاطره ات چکار کنم؟! متاسفم که می روی. متاسفم که دیگه تو را نخواهم دید. متاسفم، رها کردنم اینقد لذت بخش بود. متاسفم، ترک کردنم اینقد زود بود. بگذارید بگوید: او عاشق خود من نیست. بگذارید من عاشق باشم و در آن بسوزم. اگر داخل کافه، کتابخونه دیدینیش بگید:
متاسفم. هرچند ک احتمالا این روز ها، حتا گمان نمی بری به این صحبت ها و توی دنیای متفاوتِ جدیدت، خالی از من و این فکر های غبار نشسته قدیمی، توی دالانِ تنهایی خودت نشستی و همنشینِ سکوت و افکارِ ترسناک مورد علاقتی. اما من باید بگم، ک متاسفم. برای تو؟ یا برای خودم. تعداد سالهای این تراژدیِ تلخ خیلی زود دو رقمی می شه و حالا، ک انگار با ابدیت تنهام بیشتر وقت دارم، ک فکر کنم و به یاد بیارم. حتا توی این روز ها و این جایگاه، بسیار متفاوت با وضعیتِ توام، سه
متاسفم. هرچند ک احتمالا این روز ها، حتا گمان نمی بری به این صحبت ها و توی دنیای متفاوتِ جدیدت، خالی از من و این فکر های غبار نشسته قدیمی، توی دالانِ تنهایی خودت نشستی و همنشینِ سکوت و افکارِ ترسناک مورد علاقتی. اما من باید بگم، ک متاسفم. برای تو؟ یا برای خودم. تعداد سالهای این تراژدیِ تلخ خیلی زود دو رقمی می شه و حالا، ک انگار با ابدیت تنهام بیشتر وقت دارم، ک فکر کنم و به یاد بیارم. حتا توی این روز ها و این جایگاه، بسیار متفاوت با وضعیتِ توام، سه
یکی‌ از تکنیک‌هایی‌ که کمک به پاکسازی ذهن ما می‌کند تکنیک هواوپونوپونو است،
 در ۴ قدم خیلی‌ ساده میتوانید این تکنیک را پیاده کنید:
 ۱- من متاسفم
 ۲- من را ببخش و من می‌بخشم
۳- سپاسگزار و قدر دان هستم
 ۴- دوستت دارم❤️
در تک تک این مراحل باید با صدای بلند اقرار کنیم
به ترتیبی که خودمان صدای خودمان را واضح بشنویم و کلمات را احساس کنیم.
یک بار گفتن کافی‌ نیست، باید تکرار کنیم... برای مرحله اول(من متاسفم) مسئولیت هر کاری که کرده ام و به جسم یا رو
امشب سگ شدم
میدونم تقصیر هورمونام بود، اما باید کنترل میکردم خودمو
سر یه چیز مزخرف قشقرق به پا کردم 
داد و هوار
و پنج دیقه نشد که فهمیدم چقدر کارم اشتباه بود
وقتی به این فکر کردم که هم سن و سالام یه خونه و زندگی رو میچرخونن از خودم بدم اومد
من هنوزم بالغ نشدم
متاسفم
میم گفت بهش فکر نکن اما من خیلی فکر و ذهنم درگیرش شدهدرگیر اینکه اگه یک سال قبل اون جسارت و نترس بودنم رو نداشتم ، اگه ادم اهل ریسکی نبودم الان هم اینجا و این نقطه از زندگیم نبودم و راه پیش روم انقدر قشنگ نبود شاید
و امروز چیکار کردم؟ در جواب به یک موقعیت جالب احتمالی ترسیدم.مردد شدم و با کوچکترین سیگنال منفی پا پس کشیدم
کجاست اون بخش جسور درونم؟چرا اینطوری شدم آخه
من باید این موقعیت رو تجربه کنم.باااید
اما فکر نمیکنم سراغ همین یکی برم.منتظر ب
 فرار میکنم از این موقعیتتلاش های مصر و مکررش برای بوسیدنو همزمان زمزمه های "خیلی دوستت دارم"نه طاقت ماندن دارم و نه پای رفتننه اینجانه آنجامعجزه لازم دارم................تو قرار بود معجزه کنی واسم، معجزه ای به اندازه ی بزرگیتپس چرا بدتر کردی
........      
دیگه نمیتونم حتی ببوسمشیه چیز خیلی کوچیکیا شایدم بزرگمتاسفمواسه انقدر بد بودنمواسه قدرتو ندونستنبه خدا نمیدونم باید چکار کنمخیلی متاسفم واسه همه چیزواسه بودنم تو زندگیت...............جهان من آشوب است
من مثل شب های گذشته خواب خوشبختی ندیدم، متاسفم. کنار هم بودن یک رویا نبود، یک انتخاب بود از جانب شما، متاسفم که من نبودم. دو روز پیش وقتی هوا در حال تاریک شدن بود روباه مکار مزرعه آمد کنارم لب رودخونه نشست و گفت: انسان ها دو جوراند. ادمهای که بد اند و حیله خوب بودن بلدند و ادمهای که خوب اند و از خوب بودنشون ناراحت اند. گاهی می توان تاسف جوجه گنجشکی خورد که بعد از اولین پرواز، باد شدید امد و به صخره خورد. من بادِ بودم که مقصر شناخته شد! و شما صخره ا
دانلود آهنگ متاسفم برات ای دل ساده از محسن چاوشی
آهنگ غمگین و احساسی از محسن چاوشی اجرای بیادماندنی متاسفم برات ..
متن آهنگ متاسفم برات + دانلود
کوله بار آرزوهات روی دوشت
تا کجاها رفتی با پای پیاده
رفتی و به هرچی خواستی نرسیدی
متاسفم برات ای دل ساده
دل به هرکی دادی از سادگی دادی
زندگیتو پای دلدادگی دادی
هرجا که دیدی چراغی پر فروغه
تا بهش رسیدی فهمیدی دروغه
دانلود آهنگ متاسفم برات ای دل ساده از محسن چاوشی
عاشقو خسته و غمگین و پریشون
دل بیکس
متاسفم. هرچند ک احتمالا این روز ها، حتا گمان نمی بری به این صحبت ها و توی دنیای متفاوتِ جدیدت، خالی از من و این فکر های غبار نشسته قدیمی، توی دالانِ تنهایی خودت نشستی و همنشینِ سکوت و افکارِ ترسناک مورد علاقتی. اما من باید بگم، ک متاسفم. برای تو؟ یا برای خودم. تعداد سالهای این تراژدیِ تلخ خیلی زود دو رقمی می شه و حالا، ک انگار با ابدیت تنهام بیشتر وقت دارم، ک فکر کنم و به یاد بیارم. حتا توی این روز ها و این جایگاه، بسیار متفاوت با وضعیتِ توام، سه
اینكه سلاح فروخته شده دراثرتعویض محل فروش یامدت زمانی بالاارزش بالایی میافت برای دونالدوحشت آفرین بود.
اوهمیشه ازیادآورشدن عبارت كاغذفاقدارزش واهمه نداشت.معاهدات اسلحه وغیره بیشترزیان نصیبش میكردند.
امكان داشت كشورهاسلاح هارامهندسى معكوس كنند.ازآن جهت تحمیل قوانین استفاده كنندیاازآن بعنوان جانشین طلاودلاراستفاده كنند.
فكراوسراسرسودآورى نداشت دركل بروزبودن همه سلاح هادركشورهاراخواستارنبود.
اگه یکم حواسمون جمع باشه، هیچ وقت حالمون بد نمیشه.
هیچ اتفاقی اونقدر آشفتمون نمیکنه که غمبرک بزنیم،
 بگیم: اه ... من حالم بده ...چرا منو درک نمیکنید؟!:/
.
و من متاسفم برای خودم بابت همه روزایی که حالم بد بود.
شایدم اگه اون روزا رو تجربه نمی‌کردم، الان به این نمیرسیدم‌.
.
.
.
جهان و هر چه در او هست سهل و مختصر است
ز اهل معرفت این مختصر دریغ مدار
حافظ
.
.
نمی دونم چرا این چند سال اخیر هر عید فطر استوکیومتری میخونم!:/
حقیقتا یه دوره‌ای فکر می‌کردم توانایی‌های (محدودی) که دارم همه از سر تلاش و مطالعه و زحمت و مشقت خودمه و مامان و بابا چون به اندازهٔ من کتاب نمی‌خونن یا قد من درگیر فیلم و مجله و فناوری و... نیستن، پس اصولا نقش خاصی هم نداشتن تو شکل‌گیری ویژگی‌های احیانا مثبت شخصیتیم.
جدا متاسفم برای خودم با این افکار ابلهانه.
چند وقتی بود که میشناختمش؛ سنش بالای ۶۰ سال بود هر وقت منو می دید لبخند می زد از کیف زرد رنگ و رو رفتش که آرم پست رو داشت یه دسته ی کوچیک گل سفید در میاورد و می داد دستم بعد دستی به سرم می کشید و می گفت : مثل این گل ها با طراوتی!سنش هی بالاتر رفت ؛ تبدیل شده بود به پستچی آشفته ای که روز به روز خسته تر میشد یکی از همون شبا بود که زنگ در خونمونو زد ؛ لبخندش از همیشه کمرنگ تر شده بود بعد از دادن یه دسته گل سفید گفت : بهش بگو متاسفم گفتم: به کی؟یکم فکر کرد
تو می خواستی بهترین باشی! بعله قبول دارم که واقعا خواستی اونی باشی که می خوای ولی نتونستی.تو به خودت سخت گرفتی. هرشب قبل از خواب به خودت قول دادی، کلی برنامه ریزی کردی و امیدوار بودی، ولی هرروز همین آش و همین کاسه بود و تو بابت شکستت از خودت متنفر شدی، به خودت توهین کردی و ناراحت شدی و حسرت خوردی.تو روزهای زیادی مثل آدم های افسرده زندگی کردی چون زندگیت اونطور که توی فیلم ها نشون میده و مثل زندگی بقیه آدمهای موفق تو دنیای واقعی میبینی، نبوده. تو
چندوقت قبل خانم متاهلی از آشناها چشمش افتاد به موهای پاهام و گفت شیو نمیکنی?گفتم درحال حاضر حوصله ندارم...با حسرت گفت خوشبحالت،من که دیگه فقط دست خودم نیست نمیتونم...
من از زوایای مختلفی به دلایلم برای ازدواج نکردن فکر کرده بودم ولی هیچوقت به ذهنم نرسیده بود که مالکیت بدن خودمم خواه ناخواه کم و بیش از دستم میره و توی ذهنم در کنار از دست رفتن مالکیت تخت خواب و جبر شنیدن فیش فیش نفس کشیدن یک غول گنده بیخ گوشم،اجبار به تند تند شیو کردن موهای بی زب
رفتم چیزی که لازم داشت و بهش بدم، عذرخواهی رو...ولی فهمیدم مثل همیشه مامانم بیشتر از همه لازمش داشته، از این لحاظ خیلی شبیه باباس...اونم عذرخواهی براش اولویت زندگیه، حالا هر شکلی که می خواد باشه ، زورکی، با اراده، بی اراده...
تصمیم داشتم دیگه آروم باشم، کاری که خواستن بکنم که تموم شه،،،دیگه این چند روز آروم بگذره ...واسه همین رفتم عذرخواهی کردم ...خوشحال شد از عذرخواهیم ...وای که اون لحظه چقد متاسفم بودم براش ولی بعد گفت عذرخواهی واسه چی؟‌ من بای
یه لحظه یادش افتادم و یطوری شدم حق دارم بهم برخورده ؟ خیلی حس بدی بود حالا این بی اعتمادیه و ترس حق بااونه ولی خوب بود به روم نمیاورد 
به نظرم وقتی چیزی از طرفت نمیدونی یعنی یه بی اعتمادیه هست ته ته دلش !
پس چه ارتباطیه این؟ حتما سر فرصت باید به روش بیارم و بگم ... 
حتی مایل نیستم دیگه صحبت کنیم بخاطر این همه ترس !
کاش منم کمی تودار بودم و هیچیمو نمیدونست ... ! 
ازین به بعد باید حواسمو جمع کنم چیزیو نگم و توضیح ندم ووو... هرچند خودش میپرسه منم جواب می
یه لحظه یادش افتادم و یطوری شدم حق دارم بهم برخورده ؟ خیلی حس بدی بود حالا این بی اعتمادیه و ترس حق بااونه ولی خوب بود به روم نمیاورد 
به نظرم وقتی چیزی از طرفت نمیدونی یعنی یه بی اعتمادیه هست ته ته دلش !
پس چه ارتباطیه این؟ حتما سر فرصت باید به روش بیارم و بگم ... 
حتی مایل نیستم دیگه صحبت کنیم بخاطر این همه ترس !
کاش منم کمی تودار بودم و هیچیمو نمیدونست ... ! 
ازین به بعد باید حواسمو جمع کنم چیزیو نگم و توضیح ندم ووو... هرچند خودش میپرسه منم جواب می
اگر از پررو‌ بودن ما بپرسید، دلیلش بزرگ شدن با عمو و دایی اردیبهشتی‌ طلبکاری مثل خودم است که همچین پیامک‌هایی می‌فرستند:
”مسواک وکمی سیب زمینی و پیاز آماده کن برای رمضان و مثل بچه آدم نزد ما بیا‌. کتاب بدایه را هم بخر که بهت فلسفه یاد بدهم.“
-متاسفم! دیگر این واقعیت غم‌انگیز را بپذیرید؛ امسال از مریدان خود دور خواهم بود. 
+گاهی آدم‌ها هرچقدر خشن‌تر، احساساتی‌تر
سلام دوستان عرفان اوجاقلو هستم،بزودی فعالیت در صفحات مجازیمو شروع میکنم.اگه دیدید زیاد پست نمیزارم و در این زمینه فعال نیستم به دلیل اینه که زیادی خوشم نمیاد و فقط در راستای انجام کارام از فضای مجازی و اجتماعی استفاده میکنم و معتقدم فقط وقتم رو میگیره؛باز شما به بزرگی خودتون ما رو ببخشید ضمنا نظرات توی صفحه اینستاگرامیم رو دیدم و فهمیدم همتون خیلی ازتکنولوژی ویکی خوشتون اومده و مایل بودید من توضیحات بیشتری راجع بهش بدم ولی متاسفم که دست
این روزا خیلی بی‌فکر شدم، نمی‌دونم چرا فکر اینجاش رو نکرده بودم، عجبا.
متاسفم، بیشتر از همه برای خودم متاسفم ولی باید اینجا رو بندازم کنار، هرجور حساب می‌کنم تنها راه عاقلانه‌ای که دارم همینه. یه جورایی حس می‌کنم داره بهم ظلم می‌شه، ولی عیبی نداره، باید تاوان اشتباهاتم رو بدم.
الان تو فاز آهنگای جیسون واکرم، down و بیشتر از اون، echo. ولی خوبیش اینه که این روزا به همون سرعتی که ناراحت می‌شم زودی خوب می‌شم. خوبیش اینه که وقتی دیگه چیزی نیست ک
این روزا خیلی بی‌فکر شدم، نمی‌دونم چرا فکر اینجاش رو نکرده بودم، عجبا.
متاسفم، بیشتر از همه برای خودم متاسفم ولی باید اینجا رو بندازم کنار، هرجور حساب می‌کنم تنها راه عاقلانه‌ای که دارم همینه. یه جورایی حس می‌کنم داره بهم ظلم می‌شه، ولی عیبی نداره، باید تاوان اشتباهاتم رو بدم.
الان تو فاز آهنگای جیسون واکرم، down و بیشتر از اون، echo. ولی خوبیش اینه که این روزا به همون سرعتی که ناراحت می‌شم زودی خوب می‌شم. خوبیش اینه که وقتی دیگه چیزی نیست ک
 
 
 اگر امکان اصلاح گذشته بود، احتمالا خیلی چیزها را پاک میکردم.. شل گرفتم، از همان ابتدا به تصوّرمان چیزهایی را القا کردند که نتیجه‌اش شل گرفتن زندگی شد.. نمیخواهم تقصیر را گردن دیگران بیندازم ولی حقیقت این است که به من و امثال من نگفتند زندگی بی‌اندازه بیرحم است، اینجا سرای خاک و خون است نه بستان گل و بلبل با چند فروند خار!! کاش جدّی‌تر بودم، خودخواه‌تر بودم و ... یقیناً خیلی چیزها هست که در گذشته نباید اتّفاق می‌افتاد و البتّه همه چیز هم
امروز برای بار چندم حروف اسمشو سرچ کردم اما نبود این آیدی دیگه وجود نداشت.نبودنش و این‌که می‌دونم می‌تونم پیداش کنم و باهاش حرف بزنم اما جرئتش رو ندارم اذیتم می‌کنه و بهم احساس ضعف می‌ده.
دلم می‌خواد برم باهاش حرف بزنم، بهش بگم متاسفم که با احساسات نپخته‌م و هیجاناتی که همیشه ادعای کنترلشون رو دارم اما حقیقت این نیست بهت فرصت حرف زدن ندادم و فقط گفتم نمی‌دونم چرا این‌جام.
فقط فرار کردم بدون این‌که صبر کنم بدون این‌که به تو هم فرصت حرف
پولیش و واکس 3 اکستریم هایبریدنت سوناکس : 

پودر اکسید آلومینیومی بسیار ریز باعث رفع نور Verkratzungen ، لایه های خشک شده و صاف شدن رنگ می شود.
براق عمیق و براق ، ترمیم و ترمیم شدید رنگ کارایی دارد.
مناسب برای بدنه
براق کننده، محافظت کننده، پولیش کاری،تشکیل لایه‌ای با دوام بر روی رنگ خودرو

شناسه محصول : 202200
دوباره باتفعل حافظ دوباره فال خودم
دلم گرفته دوباره به سوز حال خودم
تو نقطه اوج غزل های سابقم بودی
چه کرده ای که شکستم خیال وبال خودم
چرا نمیشود حتی بدون تو خندید
چرا،چگونه،چه شد این سوال خودم
چرا نمی رسد این بهار بعد از تو
چرا نمیرود این خزان سال خودم
اگر ندهی پاسخی به جان خودت
که میروم به نیستی و بی خیال خودم
من خیلی وقتا خودم دست خودمو گرفتم 
خودم اشکای خودمو پاک کردم 
خودم موهامو نوازش کردم 
خودم خودمو آروم کردم 
خودم تو آیینه قربون صدقه خودم رفتم 
خودم خودمو رها کردم 
خودم حال خودمو پرسیدم 
من خیلی وقتا خودم هوای خودمو داشتم 
بهترین دوست زندگیم فقط و فقط خودم بودم ....
اگر  چند وقتی‌ست که نوشته‌های
شخصی‌تان دوم شخص جمع شده‌اند و به خاطرش احساس حماقت می‌کنید و بعد به جای درست
کردن ضمایرتان وبلاگ می‌سازید و آدرسش را به هیچ کس نمی‌دهید، متاسفم؛ این تنها
زندگی‌ای است که گیرتان می‌آید. اگر گاهی تمام مسیر دانشگاه تا خانه را پیاده برمی‌گردید
و بلند بلند با عزیزان مرده‌تان حرف می‌زنید و گاهی غریبه‌ها بغلتان می‌کنند و می‌گویند
که درست خواهد شد، متاسفم؛ این تنها زندگی‌ای است که گیرتان می‌آید. اگر خطر آس
سرصبحی بعد از یک هفته قطعی اینترنت، تازه می توانم چند سایت را باز کنم و فیلم اعتراضات مردمی را ببینم. البته گزارش ها همه شان توسط خبرنگاران دولتی تهیه شده اند اما همین هم برایم غنیمت است. به حرفهای مردم گوش می کنم. به جایگاه داران بنزین، آتش نشانان، مردم عادی که ناغافل گلوله خورده اند. زن ها و مردهای کارگری که به قول خودشان نه این طرفی بوده اند و نه آن طرفی و فقط داشته اند از مسیر همیشگی خانه شان عبور می کردند که دامنگیر اعتراضات شده اند. 
یاد ح
      سـلامـ خاطرات بیچاره مـ ن
متاسفم که دوباره مچاله و به ته سطل زباله تبعید شدید. من جا مانده ام میان تجربیاتی در گرو اجبار، کنار کشیده ام از تقدیر اما این نافهمی نامطلق است، سخن کافیــیست این فلسفـهـ ی تاریک را میدریمـ..
 
دوش میـگفـت فردا بدهم کام دلـت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
(لـسان الغیـب) 
 
 
اما متاسفم از اینکه باید اینو بگم : 
همیشه هم لازم نیست مهربون باشی.
نمیخواد هرکس به کمک احتیاج داشت به سمتش بشتابی.
اگه حال نداشتی نرو. گور پدرش !
البته تکرار می کنم : متاسفم از اینکه این جوری شدم.
آدم ها این جوریم کردن.
وگرنه من تا پای جون دادن هم رفته بودم.
من که مشغول خودم بودم و دنیای خودم
می نوشتم غزل از حسرت و رویای خودم
من که با یک بغل از شعر سپیدم هر شب
می نشستم تک و تنها لب دریای خودم
به غم انگیز ترین حالت یک مرد قسم
شاد بودم به خدا با خود تنهای خودم
من به مغرور ترین حالت ممکن شاید 
نوکر و بنده ی خود بودم و آقای خودم
ناگهان خنده ی تو ذهن مرا ریخت به هم
بعد من ماندم و این شوق تمنای خودم
من نمیخواستم این شعر به اینجا برسد
قفل و زنجیر زدم بر دل و بر پای خودم
من به دلخواه خودم حکم به مرگم دادم
خونم ا
اینروزهایم را نمی توانم با گذشته ام مقایسه کنم، روزهای پر رفت و آمد و شلوغ، متاسفم از اینکه بلاگری را دنبال می کنید که اینروزها ناتوان از نوشتن است. نمی دانم چه روزی اما روزی بر خواهم گشت و از خورشیدی ‌خواهم گفت که عاشقانه می آید و دل شکسته می رود. از نسیمی که دیگر کسی در انتظار خبری از او نیست...
 
ترک اعتیاد و روش های درمان آن
اگر چه عوارض ثانویه اعتیاد در بین گروهی از معتادین كه به دلیل فقر و تنگدستی امكان تامین هزینه زندگی خود را ندارند ،سبب می شود كه برای خرج اعتیاد خود دست به هر كاری بزنند ، نسبت به سر و وضع و بهداشت فردی بی تفاوت شوند و در یك كلام مشمول تمام صفاتی كه جامعه به معتادان نسبت می دهد باشند اما این عمومیت ندارند و اكثریت معتادان را شامل نمی شود.
 رش ، او را به وادی خلاف سوق می دهد. خوشبختانه مدتی است كه در قوانین تجدید نظ
یه سری شبا دنبال یه کوچه هایی میگشتم که سر صدایی نباشه ،سال به سال کسی ازش رد نشه،از نور و ماشین و.. خبری نباشه
تا خودم و خودم خلوت کنیم
اینقد خودم بزنه تو گوشه خودم و ،خودم بغض کنه و دلش بگیره و گریه کنه که خودم و خودم قهر کنیم
البته قهرم کردیم..
میدونی چن ماهه خودمو ندیدم؟ جدی جدی قهر کرد رفت..
صبا پا میشدیم باهم درد و دل میکردیم صب بخیر میگفتیم، شبا به بی کسی و تنهایی خودمون میخندیدیم و میشدیم همه کسه هم 
نمیدونم چرا رفت..کجا رفت.چرا تنهام گذاشت
متاسفم خانم محترم اما اجازه نمی دهم کسی دیگری را دوست داشته باشی. بگذار بگویند من آدمی خودخواهی هستم اما آنها هنوز صدایت را نشنیدن، هنوز یه شب را با حرف زدن با تو سپری نکردن. اگر کسی بود به من بگو چه دارد آنگاه یا خواهم داشت یا در زیر خاک ها دفن خواهم شد. متاسفم خانم محترم اما من دوستت دارم، کسی که می خواهد در شب های بارانی در حالی که دستانت را گرفته از زیبایی نم موهایت بگوید. من قصه های عاشقی زیادی شنیدم اما به آنها توجه ای نکردم اما آنگاه که تو
نَسَبش از دو طرف به امام می رسید...
پدرش، علی بن حسین بن علی بن ابیطالب بود و مادرش، فاطمه بنت حسن بن علی بن ابی طالب...
و البته مادربزرگش هم شاهزاده ایرانی...
امام محمد باقر...
برای خودم متاسفم که اطلاعاتم در مورد این امام معصوم، خیلی کمه....
برخی روایات میگه که نشون میده این امام هم در کربلا حضور داشته...
 
در جائی فرمود:
"دعا، قضا را بر می گرداند، حتی اگر آن قضا، محکم شده باشد"
پس یه دعا می کنم آمین بگو:
خدایا آنی و کمتر از آنی ما را به خودمون وانگذار"
آنیونگ وانس
خب راستش یه چند روزیه من هر چی پست میزارم لینکاش میپره و دلیلشو هم نمیدونم و خیلی متاسفم باور کنید تقصیر منم نیست ولی سعی میکنم هر چه زودتر این مشکل رو بر طرف کنم و از شما هم خاهش میکنم زیر همین پست تمام لینک های خراب رو کامنت کنید تا هرچه زودتر ما درستشون کنیم
امروز، دست خودم را گرفتم، رفتیم به یک کافه ی قشنگ، یک میز، زیر شاخه های درختی فوق العاده انتخاب کردم، نشستم و ساعت ها غرق خواندن کتاب شدم، امروز خودم را به یک روز خاص دعوت کردم، به یک روز متفاوت! روزی که در آن، خودم در کنار خودم، بخاطر خودم و برای خودم زندگی میکنم! امروز خودم را به بستنی مورد علاقه ام دعوت کردم، برای خودم شاخه گلی خریدم و آن را به دختر بچه ی زیبایی که لبخند شیرینی بر لب داشت هدیه دادم، امروز در کنار خودم خوشحال بودم و زندگی را ب
ادم از غریبه بشنوه کمتر ناراحت میشه تا فامیل.
سرتونو کردید تو برف نمیخوای بفهمید من چی میگم.
تاسف اوره واقعا ، خدایا خودت داری می‌بینی. میسپارم‌شون به خودت.
ولی من دیگه پشت‌دستمو داغ کنم با فامیل ارتباطی داشته باشم.
فقط در یک صورت اونم اینکه ازم عذر خواهی کنند.
متاسفم که سرزمینم بیشتر از هنر و هنرمند به کارگر احتیاج داره! 
کارگر هایی که بتونن از ویرانه ها خونه بسازن 
دارم به این فکر می کنم که ما بیشتر از اون چه که فکرشو می کنیم به جامعه مون وابسته ایم. جامعه مون می تونه تعیین کنه ما کجا باشیم و کدوم بخش از وجودمون پررنگ بشه
البته که خودمون هم موثریم اما زمونه ای که توش زندگی می کنیم و جامعه مون خیلی تاثیرگذاره
من نمی تونم یه اتاق امن برای خودم بسازم و فراموش کنم بیرون از اتاقم آشوبه
نمی تونم آدم هایی ک
راستش این روزها اصلا و ابدا حال و روز خوشی ندارم،از زمین و زمان ایراد میگیرم،سر چیزهای هیچ و پوچ اعصاب خودم و دیگران را خورد میکنم، غر میزنم، گاهی حتی جیغ میکشم. 
از صبح تا شب مثل مرغ پرکنده دور خودم میچرخم،می‌نشینم، بلند میشوم، چهارده بار اتاق را طی میکنم، باز می‌نشینم، تلاش میکنم اشکم دربیاید کمی خالی شوم و حتی یک قطره هم سرازیر نمیشود. 
رو به روی کتاب های تلنبار شده روی هم مینشینم،نگاه میکنم،حرص میخورم از ترازی که نه رشد میکند نه کم میش
برای بعضی ها متاسفم.متاسفم که رویای غیرواقعی رو به بچه ۱۷ یا ۱۸ ساله القا میکنن.
اونقدر زندگی خودشون رو بعد از قبولی در رشته پزشکی آرمانی به تصویر میکشن که یه دختر یا پسر تمام هدفش از قبولی تو رشته پزشکی و دندانپزشکی بشه استتوسکوپ انداختن گردنش و روپوش سفید پوشیدن و شنیدن اسم خانم دکتر یا آقای دکتر.
واقعا تا کی میخواد ادامه پیدا کنه این وضع؟
تا کی بگیم پزشکی و دندانپزشکی فقط هدفه؟؟
تا کی میخواین پستای رنگارنگ اینستاگرامی و وبلاگی بذارین که م
بابا میگه دارم به این فکر میکنم تو تعطیلات بتونی کل آیین دادرسی کیفری رو حفظ کنیو بذاری کنار!
میگم بابااااا به خدا خستم...
الان عروسیه تو دلم که تعطیل شده دو روز ریخت این کتابا رو نمیبینم...
میگه برات متاسفم!
....
حالا خوبه من دیروز داشتم تو تب میسوختما....یه امروز حالم خوبه این صحبتا شروع شده...
آدمی از خود باید به کجا پناه ببرد؟ شاید به خلوت و سکوت
رنجی که علتش از درون باشد، تنها با خلوت و سکوت و پنهانی التیام می‌یابد، شاید البته؛ اینجا نمی‌توان از چیزی مطمئن بود.
مدتی احتیاج دارم به نبودن و اینجا نمی نویسم.
متاسفم
اینو باید توی اولین پست بعد از تابستونم میگفتم
خوب واقعیت اینه که من بزرگ شدم، از نظر عقلی به خصوص، خوب توی سال گذشته من نمیدونم چرا انقدر اونطوری شده بودم که با خیلی هاتون دعوا کردم و خیلی زود بهم برمیخورد و اصن یه عجوبه ای بودم برا خودم، نمی دونم چجوری تحمل میکردین:/ واقعا ببخشید ، اگه کسی رو ناراحت کردم اگه ازم رنجیدید متاسفم، اصلا چند وقته من همش در حال عذر خواهی کردنم واسه رفتار های دوران جهالتم:/ خبر خوب اینکه الان خیلی عوض شدم، ولی خیلی
امشب Whcaw یه پستى رو توى استوریش گذاشته بود(کلیک کنید)یعنى میتونم بگم اوج حقارت و بدبختى انسان…اوج حیوون بودن…اوج نجاست…و اوج بدترین فحشى که میتونید نثار همچین موجود کثیفى کنید!!!!…از خودم پشیمونم که چرا بهش حیوون گفتم:(…به والله مجید حیوون خیلى ارزشش از این عن دوپا بالاتره!
آخه دیوث،جنده…میدونى چه بلایى سر اون بچه دارى درمیارى…بى شرف میدونى اون بچه چجور روحش به گا میره!!!خود بى شرفت رو یه مشت بى صفت آشغال بزرگ کردن که همچین بلایى سر این بچ
هوالرئوف الرحیم
امشب داشتم با ریحانه در مورد حرفی که اون فرد زد، با هم صحبت می کردیم.
ریحانه اعتقاد داره من برای خوب شدن حال خودمم که شده یه دور دیگه برم پیش طیبی که روانشناسه. من گفتم همون یکبار کفایت کرد و همه چیز درست شد. 
درسته که چهارسال زجرم دادن. یکسال بایکوتم کردن، ولی الان همگیمون از خر شیطون پایین اومدیم و منم روش جدید دوری و دوستی رو پیش گرفتم. 
دستم رو صادقانه جلوشون نمیگیرم که خط کش کف دستم بکوبن. یا دستم رو جلو نمیارم. یا اگه بیارم
شب خواب دیدم یه نیسان‌آبیِ بالگرد به دیوار همسایه روبه‌رویمون خورد. چند آدم و کلی حیوون بیچاره آسیب دیده بودند. مرغ، اردک، گربه، سگ، گوسفند و ...، [بالگردِ حملِ حیوون بود!] هی از من اصرار که زنگ بزنید دامپزشک، از بقیه انکار. اورژانس دامپزشکی میخواستم زنگ بزنم، شماره‌شون رو نداشتم. به یه دامپزشک هم زنگ زدم گفت متاسفم، همکارهام نمی‌خوان بیان. 
گیج بهترین توصیف از حالم بعد از مصاحبه شنبه ستاز یک طرف خدا خدا میکنم تلفن زنگ بخوره و بگن از فلان تاریخ بیا سر کار
و از طرف دیگه از ترس برنیومدن از پسش میگم کاش زنگ نزنن

#متاسفم که این روزها در هیج وجهی از زندگی شبیه چیزی که روزگاری تلاش میکردم براش نیستم.
اینا جمله‌هایی از زبان وحید هستن که به دلم نشستن و برای خودم یادداشتشون کردم
یه جنبه‌ای از جادوی سیاه اینه که آدما رو با لفظمون بی‌نام کنیم... پدرام دیگه پدرام نباشه، هرمس باشه!
دید ساحر در ارتباط: اون کجاش درد می‌کنه؟ من کجام درد می‌کنه؟ درد اون درد منه...
نه خاطره‌ای و نه تصور، تو اراده‌ای و حیرت و تحول
متاسفم، عشق همراهت باشد.. دوستت دارم، متشکرم :)
 
اینم یه جمله‌ی بامزه بود که ربطی به ساحر نداره ولی باهاش حال کردم :)
هزینه‌های مشترک زندگ
ساعت 8.45 دقیقه صبح هست
توی یکی از ادارات بیمه ای بسیار نام آشنا نشستم
تا الان هر ارباب رجوعی اومده 
جواب سربالا شنیده و رفته 
تازه یارو زورش میاد جوااااب بده
آخرشم که پیرمرد دید جواب نمیگیره, گذاشت رفت ....
تا برسه به درب خروجی, رفت تو خودش و بعد گفت آقا ممنون ...
این کارمند نامحترم عین بوقلمون زل زده بود به سیستم روبروش و اصلا جواب این اظهار لطف ارباب رجوع رو هم نداد
واااااقعا چتونه؟ 
یعنی 45 دقیقه از شروع کار امروزتون گذشته 
انقد زود خسته شدین؟؟
حالا که با خودم کنار اومدم ، حالا که دارم خودم رو اروم میکنم ، حالا که می خوام خودم باشم و برم دنبال زندگی خودم و تنها برای خودم بجنگم ، چرا نمیذارین؟؟ به خدا که نمیتونین منو درک کنین چرا اصرار میکنین!؟ چرا اذیتم میکنین!؟ خدایا میبینی منو؟؟
امروز برای شما عزیزان داستانی داریم با موضوع آرزوی مرد که می‌توانید در زیر بخوانید و کلی از خواندش لذت ببرید و خوشحال شوید.
 
یک زوج در اوایل 60 سالگی، در یک رستوران دنج رمانتیک سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودند.یک زن جادوگر که از آنجا می گذشت وارد رستوران شد و سر میز انها رفت و گفت: آه شما زوجی مثال زدنی هستید و درتمام این مدت به هم وفادارموندید ، برای همین هرکدام از شما میتواند آرزویی کند و من با کمک دانشی که دارم آن را بر آورده
خوبین؟
من برگشتم...
و خیلی خیلی از همتون معذرت می خوام که این چند روزه اذیتتون کردم...متاسفم^^
و از تک تکتون ممونم که باهام دردو دل کردین تا حالم بهتر شه...
به خاطر شماهام که شده می مونم و با هرچیزی که بهتون اسیب برسونه می جنگم چون شما با ارزش ترین افراد و دوستام تو زندگیمین ^^
خیلی دوس دارم یه شروع تازه داشته باشم
به معنی واقعی کلمه...دوس دارم...
ولی
 
خیلی وقته تموم کردم
اون رضای قبل نیستم واقعا، انرژی گذشته رو از من صلب کرده روزگار
رمق هیچی رو ندارم و شاید بهتره بگم، نداریم.
 
خدارو چه دیدی شاید شروع کردم
شاید...
ساعت چهار بامداد به وقت بی وقتی
حاج قاسم شبا نمیخوابید که ما راحت بخوابیم.
اونوقت یه سری دیگه بااشتباه های انسانیشون جون ۱۷۹ نفر رو میگیرن که ۱۴۴ تا اونا ایرانی بودن. 
انتقام گرفتیم، سخت، کوبنده، قاطع... از خودمون انتقام سختی گرفتیم.
+ من نمیتونم باور کنم که پایگاه آمریکایی رو زده باشن و اونا پیرهن عثمان رو بالا نبرده باشند...
ایرانم متاسفم برای تمامی مسئولین نالایقی که تو جای اشتباه قرار دارند.
القصه....
ناراحتم.... ناراحت؛ میفهمین آقایون؟؟؟!
اینكه سلاح فروخته شده دراثرتعویض محل فروش یامدت زمانی بالاارزش بالایی میافت برای دونالدوحشت آفرین بود.
اوهمیشه ازیادآورشدن عبارت كاغذفاقدارزش واهمه نداشت.معاهدات اسلحه وغیره بیشترزیان نصیبش میكردند.
امكان داشت كشورهاسلاح هارامهندسى معكوس كنند.ازآن جهت تحمیل قوانین استفاده كنندیاازآن بعنوان جانشین طلاودلاراستفاده كنند.
فكراوسراسرسودآورى نداشت دركل بروزبودن همه سلاح هادركشورهاراخواستارنبود.شایدبرایش دنیاجوردیگری معنی پیدامینمو
میگن زمان که بگذرد درد آرام میشود 
چرا زمان درد مرا عمیق تر میکند خب
تمام روز سعی میکنم 
خودم را از دنیای گیج و منگ‌ درونم
 بکشم بیرون 
بیایم وسط حالِ زندگی 
هی حواسم باشد غرق هپروت خودم نشوم 
ولی از دستم در میروم 
باز برمیگردم‌ در بهت خودم 
تا به خودم می آیم دستی به صورتم میکشم
خیس است ...
دفعه بعد باید حواسم را بیشتر جمع خودم کنم 
 
توی جمع هایی که خواسته ناخواسته الان باهاشون درگیرم( دانشگاه، فامیل، یه عدهی متفاوتی از دوستا، فامیلای دور) ، هی میگن کاش یکی بیاد از این وضع نجاتمون بده ( این وضع: وضعِ مسخره ی نارضایتی از استاد، وضعِ تعصب بیخود شوهر، وضعِ کنترل ببش از اندازه ی والدین و ...)
اون لامصبی که شرایط رو تغییر میده، خودتی. اون لامصب تویی که جای یه کاری کردن، داری غر میزنی.. حالیته؟ نه جداً حالیته؟ تویی..
متاسفم، تو به خودت نیاز داری
آقای مشاور فرمودند: علت اینکه همسرشما بیرون از خونه با نامحرم ارتباط برقرار می‌کنه یا سعی می‌کنه ارتباط برقرار کنه ، خود شمایید.
شما کم میزارید که این اتفاق میفته.
فرمودن اگه شما خونه ناهار سیر بخورید برید بیرون ، میرین رستوران دوباره ناهار بخورین؟ نه چون سیر هستید میل به غذا ندارید.
همسر شما هم اگه تو خونه نیازهاش برآورده بشه مطمئنا در بیرون از خونه دنبال برطرف کردن نیازهاش نمیره.
خب من کاملا موافق بودم با این سخنشون ولی به شرطها و شروطها:
خیلی ببخشید که درحال بخش آهنگ که روی مدیا اجرا میشه،کیفیت پایینه.
چون آپلود شده اینطوری.ولی اگر دانلودش کنید با همان 
کیفیت عالی است.این موضوع برای فیلم و اهنگ و بعضی
از فایل ها می باشد.
خیلی ممنون که سایت مارا مشاهده میکنید.
www.ful-box.blog.ir
 تو کل زندگیم هیچ چیزم دقیقا  برای خودم نیست ...
هیچ چیز
حتی گاها احساس میکنم من خودمم برای خودم نیستم ...
نمیدونم در آینده یعنی روزی میاد که ببینم تمام من برای خودمه!!
نمیدونم ...
من تنها چیزی ک دلم میخواد اینه ک رها و ازاد باشم ...
خودم برای خودم باشم ... همین
شاید فردا برای خودم یک دسته گل بخرم ، با کاور کاهی و نوشته های ریز و درشت انگلیسی یا نه شاید هم شعر فارسی ، همان هایی که نخ های کنفی دارن از همانی که دوستش دارم و هیچکس نمی داند ، اری خودم برای خودم،چه اهمیتی دارد که کسی به من نه گل هدیه میدهد و نه کادویی ،انگار فراموش کرده بودم من هنوز خودم را دارم، اگر به همین زودی خودم را پیدا نکنم و قرار ملاقات نگذارم خواهم مرد......
این دل خیلی حرف داره... ولی حرفای رو مخش که الان نمیزاره بخوابم ایناست، دیروز بهش قول دادم فردا مینویسم ببار الان بخوابم الان کچلم کرده:)
دایی اش اورد. خیلی سرد بود. حق داشت ناراحت باشه. هنوزم حق داره. ولی تقصیر من چیه؟ من فقط کاری که بزرگ ترا رومیگم انجام میدم. یک بار حرف تورو انجام دادم نتیجشم دیدم. میدونم اکثر دلخوریش هم همین بزرگتراس این از اخرین گفتگومون میشه فهمید. ولی  سرد بودنش اذیتم کرد. کاش دوباره گرم نمیشدیم. چیشد اصن؟ دوباره من بات حر
متاسفانه امروز ۱۴ اکتبر ۲۰۱۹ سولی عضو گروه FX فوت شدند...:(
علت مرگ خودکشی گزارش شده و علت خودکشی هم فشار کمپانی اس ام و همچنین هیتر ها و فن نماها بودن.
.
واقعا برای و اس ام متاسفم که اینقدر خوب از ایدول هاش مراقبت میکنه...
همچنین جونگهیون عضو شاینی هم چند سال پیش اقدام به خودکشی کردو فوت شد......
...
اس ام واقعا داره شورش رو درمیاره و این قابل تحمل نیست..
به فندوم اف ایکس تسلیت میگم و امیدوارم سولی در ارامش بخوابه
.
به امید اتفاق نیافتادن دوباره ان....
اشتباهات من تو زندگی کم نیستن 
اشتباهات من تو زندگی حتی زیاد هم هستن 
آداب اجتماعی داشتن فقط به احوالپرسی گرم و شوخی و خنده نیست 
به جواب تلفن عمو را دادنه 
یاد محمدشون افتادم 
اینکه ته دل آدم چیه فرق داره با اینکه چی تو عمل داری انجام میدی 
حسین چقدر در مورد من حق داشتی 
امروز همکارم بهم تسلیت گفت گفتم شما چرا مشکی پوشیدین؟ گفت پسردایی خانمم یهو دم در خونه شون افتاده و مرده :| 
گفتم چند سالش بوده؟ گفت ۳۲ ۳۳ 
گفتم اگه ۳۳ بوده یعنی همسن من :( 
ام
اشتباهات من تو زندگی کم نیستن 
اشتباهات من تو زندگی حتی زیاد هم هستن 
آداب اجتماعی داشتن فقط به احوالپرسی گرم و شوخی و خنده نیست 
به جواب تلفن عمو را دادنه 
یاد محمدشون افتادم 
اینکه ته دل آدم چیه فرق داره با اینکه چی تو عمل داری انجام میدی 
حسین چقدر در مورد من حق داشتی 
امروز همکارم بهم تسلیت گفت گفتم شما چرا مشکی پوشیدین؟ گفت پسردایی خانمم یهو دم در خونه شون افتاده و مرده :| 
گفتم چند سالش بوده؟ گفت ۳۲ ۳۳ 
گفتم اگه ۳۳ بوده یعنی همسن من :( 
ام
اگر مثل آن چیزی که میشناختمت، می ماندی، آنطور که می خواستی، دوست می داشتمت!
باب مارلی

+متاسفم که تغییراتت در جهت منفی هستش . نزول کردی عزیز . اونم با تانژانت 90 درجه ! :((
میفهمی چی میگم مهندس ...
++لطفا کمی حواس ات به خودت باشه . خوبه که شاد باشیم و از زندگی لذت ببریم اما شادی و لذتی اصل و نابه که ما را رشد بده نه اینکه باعث بشه بعدها ببینیم خودمون را گم کردیم و یا اینی که شدیم اونی نبود که میخواستیم ! 
کاش میتونستم کاری برات انجام بدم . کاش میتونستم ...
چرا من احمق با وجود اینکه چندین بار بهشون اعتماد کردم و دهنم سرویس شد باز حماقت کردم و بهشون اعتماد کردم.
جرا وقتی که چند صد بار امتحانشون رو پس دادن باز من بهشون فرصت دادم ؟ چرا باز خودم رو انداختم توی گردابی که هزاران بار سر نفهمی خودم و اعتماد خودم را انداخته بودم . چرا من احمق باز بهشون اعتماد کردم و به حرفشون گوش دادم .
لاشیا قبل از اینکه خرشون دم پله عزیزم قربونت برم تو هم یکی از مایی به محض اینکه خره رد شد .....
یه روز خودم رو می‌کشم . قول مید
متاسفانه امروز ۱۴ اکتبر ۲۰۱۹ سولی عضو گروه FX فوت شدند...:(
علت مرگ خودکشی گزارش شده و علت خودکشی هم فشار کمپانی اس ام و همچنین هیتر ها و فن نماها بودن.
.
واقعا برای و اس ام متاسفم که اینقدر خوب از ایدول هاش مراقبت میکنه...
همچنین جونگهیون عضو شاینی هم چند سال پیش اقدام به خودکشی کرد اما خوشبختانه زنده موند...
...
اس ام واقعا داره شورش رو درمیاره و این قابل تحمل نیست..
به فندوم اف ایکس تسلیت میگم و امیدوارم سولی در ارامش بخوابه
.
به امید اتفاق نیافتادن
#ابراهیم رفیعی هم اکنون فردی ۲۶ ساله می باشم که به تمام آرزوهایم که دوست داشتم و امیدوار بودم برسم نرسیدم همش تقصیر نداشتن سرمایه هست واسه ما دیگه هیچ کس وجود نداره ضامنمون بشه من دوست دارم خودم اوستای خودم باشم کسی نتونه بهم دستور بده و کار غلط رو به من یاد بده یا‌ بخواد چیزی که دلش میخاد از من بسازه من دوست دارم اون چیزی که هستم و مطمئنم میشم رو از خودم بسازم البته اینا همش فکره خودمه من الان واقعا خودم واسه خودم کار میکنم یعنی خودم اوستا و
به نظر شما اتفاقی است که همین نقد فیلم‌های شلخته‌ای که نوشته‌ام در صدر گوگل باشد؟
من اولین نقد فیلمی که نوشتم coco بود و سایت inaghd بازنشرش کرد و زمان خودش هم اولین نتیجه گوگل بود.
نقدی هم بر دو سریال چرنوبیل و افسار گسیخته نوشتم که الان وقتی توی گوگل سرچ کنید بعد از زومجی می‌آیند. بله درست است که سئوی سایت ویرگول خیلی مهم است ولی آخر ۱۰۰ تا مطلب مشابه در همان ویرگول هم پیدا می‌شود.
فکر کنید اگر امثال من در کار فرهنگی ایمان بیشتری داشتند و با نظ
یجایی خوندم نوشته بود: دوست دارم توی یه بلند گو داد بزنم بگم : میشه از من هیچ انتظاری نداشته باشید؟! هیچ چیز از من بعید نیست، هیچ چیز.
آره خودِ تو! توام بامن فکر کن هیچ چیز و هیچ رفتاری از ما بعید نیست ، چنان بعضی وقت ها دل میشکونیم و نمک میخوریم و نمکدون میشکنیم که بعد روزها سال ها به اون روزی که اینکارو کردیم فکر میکنیم و به خودمون تشر میریم که چه آدمی بودی یا هستی... ! متاسفم برات من!
ولی اگه بدی یکی دیگرو   ، عوض شدن رفتار یکی دیگرو ببینیم ، فلان
گاهی دست خودم را می گیرم، میبرم یک گوشه، برای خودم دلسوزی میکنم، گاهی پای درد و دل هایم می نشینم، اشک میریزم، خودم را بغل میکنم،شانه هایم را نوازش میکنم، اشک هایم را پاک میکنم، گاهی قربان صدقه خودم میروم، خودم را برای خودم لوس میکنم، ناز خودم را میکشم، آخر تمام این ها، بلند میشوم و به زندگی ام ادامه میدهم، میدانی سخت است، میدانی باور کن مشکل است، گاهی دلم برای خودم میسوزد، اما بلند میشوم، دوباره و دوباره بلند میشوم، من بیماری ام را پذیرفته
خدا با خودتم 
با خود خود خودت 
۳۶ ساله امروز افتاده مرده 
درسته؟ 
منم دارم ۳۴ ساله میشم 
اون حاجی بوده 
حتتتتمی که زن و بچه هم داشته 
من حاجی نیستم هیچی نیستم زن و بچه هم ندارم 
من بمیرم فقط یه جا خالی میشه یه بیکار بیاد سر کار 
یعنی نفع هم داره مردنم 
من زنده بمونم جز مایه خنده و شوخی پسرها چی ام؟ جز اینکه پسره امروز میگه میخوام ازدواج کنم و من ته دلم میگم خوشششششششششش به حالت که می تونی تصمیم بگیری 
نه مثل من که امشب رفتم دم طلافروشی ها انگشت
اگر مثل آن چیزی که میشناختمت، می ماندی، آنطور که می خواستی، دوست می داشتمت!
باب مارلی

+متاسفم که تغییراتت در جهت منفی هستش . نزول کردی عزیز . اونم با تانژانت 90 درجه ! :((
میفهمی چی میگم مهندس ...
++لطفا کمی حواس ات به خودت باشه . خوبه که شاد باشیم و از زندگی لذت ببریم اما شادی و لذتی اصیل و نابه که ما را رشد بده نه اینکه باعث بشه بعدها شاهد لحظه ای باشیم که حس کنیم خود واقعی مون را گم کردیم و یا اینی که شدیم اونی نبود که میخواستیم ! 
کاش میتونستم کاری ب
سلام
دارم به خودم ایمان میارم که روانشناس خوبی هستم حداقل برای خودم.
من یه اعتقاد عجیبی دارم اونهم این هست که هرکس میتونه برای خودش بهترین دکتر باشه در زمینه جسمی و روحی و ....
دلیلم این هست که هیچکس بهتر از خودمون ما رو نمیشناسه.
مثلا همین مدت که وضع روحیم افتضاح بود، دارم سعی می کنم حال خودم را بهبود بدم و کمی هم موفق بودم. البته اشاره کنم هنوز حالم خوب نیست ولی پیشرفت خوبی داشتم. درواقع امید را در بعضی از مسایل خاص از زندگیم حذف کردم ولی در کل
امروز شنبه است. بیست و هشتم اردی بهشت 98. گمانم دوازدهمین روز از رمضان. آن چه که پوشیده نیست این است که حال خوبی ندارم. روح آرامی ندارم. وضع مطلوبی ندارم ... چرایش را نمی دانم. از هیچ چیز، مطلقا از هیچ چیز ِ خودم راضی نیستم. احساس می کنم برای هیچ چیز زندگی ام تلاش نکرده ام. بد جور با خودم وارد جنگ شده ام . زیان این جنگ هم بر هیچ کس مترتب نیست الا خودم .... 
باید تمام کنم. 
باید شروع کنم.

تمام نوشته های 96 و 97 را برداشتم. این جا گزارش ِ حال و روز خودم را به
شرمنده که زحمات یک سالتونو به fuck دادم چقدر مطلب نوشته بودید نزدیک 200 تا همشو پاک کردم الانم صندوق بیان میخوام پاک کنم خخخخ اگه مشکلی نیست؟
هرکاری از هرآدمی بر میاد!! پس جای نگرانی.
چندتا بچه سال جم شدن تیم تشکیل دادند :| بشینید سرجاتون نمیخواد انوزش بزاریدD: اون خنگول دیگه دکی )dr.cyber32) توککه حوا اسکرسپت و.. فعال کردی محدودیت نویسنگان هم فعال میکردی احمق 
...
هیچ چیز بهتر از تنهایی نیست...
 
کص ننه ی ویروس32 دورو بریاش کرده  ویروس نوبت تو هم میرسه هر ط
گذشته من بخشی از وجود و هویت من هست و من نباید اونو طرد کنم. معنای رشد همین هست و یک پله بالاتر رفتن به معنای انکار و طرد پله های پایین تر نیست.
پذیرش و قبول گذشته، حس بهتری بهم میده تا طرد کردن اون. وقتی گذشته خودم رو طرد می کنم از خودم بیزار میشم. پس گذشته خودم رو هر چه هست می پذیرم و در کنار خودم نگه میدارم.
بهم میگی مجبور نیستم همه رو دوست داشته باشم

نمیدونم شاید ... 
اما میخام اینو بدونی که من همه رو دوست ندارم 
کلا دایره دوستای من خلاصه میشن ب ۴ نفر ... 
۴ نفری ک ازشون فاصله گرفتم ... اونم خیلیی زیاد 
بی معرفتم . بی مرامم احمقم همه اینارو میدونم و بخاطرش هم متاسفم
اما تنها چیزی ک میخام بدونی اینه که من هنوزم دوستون دارم و بهتون فکر میکنم
یاسمن . تارا . نرگس و گوهر شماها تنها ادمایی هستین ک دلم میخاد همیشه داشته باشم.... 
انتظار باور ندارم اما این حرفا
مثلا دیگه از هیچ کس ننویسم و احساساتم رو خاک کنم و بی توجه بهشون باشم.
شاید یه نوعی از مبارزه باشه.مبارزه با هر چیزی!
یا مثلا دیگه با زبونم از پشت به دندون هام فشار نیارم
یا بیخیال باشم نسبت به درد توی استخون هام
یا اینکه کالباس توی ساندویچ هامو درنیارم!
یا بیشتر درگیر زندگی خودم بشم.غرق بشم توی خودم.
بیشتر دنیای خودمو دوست داشته باشم و بیشتر برای خودم باشم.
یا بیشتر برای "خودم" وقت بذارم این دفعه.
سال کنکور، روی یک برگه ی آبی کوچک، سرسری نوشتم که " و ما النصرُ الّا من عند الله العزیز الحکیم " و با یک چسب نواری چسباندمش رو به روی میز تحریرم. تا یادم باشد که واقعا نصر و پیروزی ای نیست مگر به دست خدا. با آن که از "پر" کردن فضاهای دور و برم بیزارم و ترجیح میدم هیچ چیزی مثلا به دیوار اتاقم نچسبیده باشد، اما هنوز آن برگه ی آبی رنگ را نکنده ام. شاید الان عملا دیگر انقدر عادی شده است که آن را نمی بینم. امشب همانطور که داشتم لپ تاپ را روشن می کردم چند ث
دل تو دلم نبود که عکسای امشب برسه دستم و ببینم که چه شکلی شدم با اون آرایش دست و پا شکسته ی خودم و آقا نگم که خودم عاشق خودم شدم و منتظرم کار وخونه و ماشین و غیره جور شه برم خواستگاری خودم! ( مزاح) 
ولی جدی باید با آرایش آشتی کنم رژگونه ی هلویی معجزه میکنه
سایه اسموکی خیلی به من میاد
رژ لب زرشکی هم بهم میاد
و بعد قرن ها تونستم مدل مویی که بهم میاد رو پیدا کنم و عشق کنم با موهای بلندم
چقدر اون پیراهن سفید با گل های مشکی هم به تنم نشست اصلا از واجباته
نزدیک به چهل و پنج دقیقه س که پشت کیبورد نشستم و زل زدم به صفحه خالی رو به روم و نمیدونم چی می‌خوام بنویسم.
اما میدونم غمگینم.
میدونم عصبانیم.
میدونم انگار تمام محتویات شکمم رو بهم گره زدن.
چند روزیه دچار بحران هویتی شدم و دیگه نمیدونم اگر قرار باشه خودم رو فقط با سه صفت توصیف کنم، چی میتونم بگم؟ سه صفت که سهله، من حتی نمیتونم خودم رو فقط با یک صفت توصیف کنم.
خودم رو نمیبینم. دیگه خودی نمیبینم.
هر روز هشت صبح بیدار میشم و تا ساعت ها در تخت به خودم
به نام او
چند روزی میشه که اومدم خونه و همه چی مرتبه به جز خودم.
و دوباره شروع یک جنگ نابرابر با خودم بر سر موضوعی نامعلوم.
خسته از فضا های مجازی
با خودم به مشکل خوردم و دلم میخواد دور شم از همه!
دلم تنهایی قدم زدن تو انقلاب زیر بارونو میخواد که یه نسیم خنکی هم بیاد و صدای خش خش برگا زیر پام...
هوا اینجا خنکه دو روزه.سرده درواقع!
دو سه هفته دیگه عقد دختر عممه و بی خیالم نسبت به همه چی!
انگار ک بدم اومده از همه چیز و از همه کس.
انگار از خودم جدا شدم و دا
فهمیدم که این اخیر یه اشتباهی می کردم. بر اساس یه سری تئوری روانشناسی همش خودم رو ناتوان فرض می کردم. فک می کردم همه این مسائل از کودکیم شکل گرفته و من قوی نیستم و نمی تونم قوی باشم. با مروز خاطرات گذشته خودم قبل اینکه با این تئوری روانشناسی مواجه بشم فهمیدم که با این فکر خودم ، خودم رو نسبت به قبل تضعیف کردم!چه قدر عجیبه! قدرت تلقین! چقدر پیچیده اس! حالا الان چه شکلی این فکر غلطو درستش کنم؟!:)))))
یکی از سخت ترین کارهای زندگی برام کنترل کردن ذهن خو
بسم الله الرحمن الرحیمخودم را دوست دارم!همه جا همراهم بوده؛ همه جا☺️یکبار نگفت حاضر نیستم با تو بیایمآمد و هیچ نگفتحرف نزدگفتم و او شنیدرنجش دادم و تحمل کرد.خودم را سخت دوست دارم!خودم را آنقدر دوست دارم که میخواهم برای حال خوبش تلاش کنم...خودم را آنقدر دوست دارم که میخواهم فقط برای او زندگی کنم...هرچندهراز گاهی دلم را میشکند اما باز هم دوستش دارم و میبخشمش تا بایستد و اشتباهش را جبران کند☺️خودم را آتقدر دوست دارم که هرروز در آغوشش میگیرمش..
من: فکر می‌کنی مشکل اصلیت چیه؟
خودم: بی‌قراری... نه، نه! عادت به بی‌قراری... شایدم عادت به بی‌قراریِ کنترل‌نشده... یا عادتِ کنترل‌نشده به بی‌قراری ... یا ... اَه! ولش کن. هر چی می‌ری ته نداره لامصب. کش میاد.
من: آره؛ کش میاد. راه حل چیه به نظرت؟
خودم: واقعاً معلوم نیست؟! کنترلِ عادت به بی‌قراری ... یا عادت به کنترلِ بی‌قراری ... یا ...
من: چه جوری یعنی؟
خودم: اگه می‌دونستم مزاحم اوقات شریف جنابالی نمی‌شدم. خودم یه گِلی سرم می‌گرفتم.
من: منطقیه.
خودم: خ
تو که نیستی از خودم بی‌خبرم
کی بیاد و کی بشه همسفرم
دل من از تو جدا نیست
این هوا بی تو هوا نیست
چی بگم از کی بگم وای
دیگه غم یکی دوتا نیست
**
تو که نیستی از خودم بی‌خبرم
کی بیاد و کی بشه همسفرم
دستم از دست تو دور
این شروع ماجراست
روز و شب، هفته و ماه
قصه های غصه هاست
بودن اینجا که منم
مرگ بی چون و چراست
همه چی از بد و خوب 
قصه رنگ و ریاست
**
تو که نیستی از خودم بی‌خبرم
کی بیاد و کی بشه همسفرم
عشق و مستی پیش تو
پشت دیوار سیاس
غم غربت نداره
اونجا که خونه
دیشب داشتم به برنا می‌گفتم که "یادته ۲ ماه پیش چه دغدغه‌هایی داشتیم؟! چه چیزایی که برامون وجودشون بدیهی بود، چه چیزایی که تلاش می‌کردیم بدست بیاریم، چه چیزایی ناراحتمون می‌کردن!!"خنده داره! انقدر خنده دار که بعد از گذشت حدود ۷۰ روز از فوت پونه، آرش، نیلوفر و بقیه‌ی آشناها و غریبه‌های اون هواپیمای لعنتی، برای اولین بار به خودم اومدم و دیدم که سه-چهار روز شد که دلتنگشون نشدم! بهشون فکر نکردم! باهاشون حرف نزدم....#هرم_مازلو!توی این روزا که عمو
هفته ها گذشته است و دیگر ضربان قلبم روی هزار نیست. شاید انرژی را برای سر و سامان دادن به زندگیم ذخیره می کنم، نمی دانم. اینکه می دانم این کلمات و این خطوط قرار است منتشر شود، نا امنی ای را به قلبم تزریق می کند که تازه نیست اما مقابلش می ایستم و تایپ کردن را ادامه می دهم. *دستانش روی صفحه کیبورد بی حرکت می ماند* از اول شروع می کنم. هفته ها گذشته است و دیگر قلبم تند نمی زند. * بک اسپیس را فشار داده ام. چیزی از آن کلمات باقی نمانده. دلم نمی آید این پست را
معمولا اینجوری فکر میکنم که از خودم خوشم نمیاد. نه! بدتر. از خودم بدم میاد.
اما وقتی دقیق‌تر فکر میکنم و میبنیم تا حالا چند ده بار برگشتم و نوشته‌ها قبلیم رو میخونم میفهمم که در واقع از خودم خیلی خوشم میاد و تظاهر میکنم، خوشم نمیاد! بلکه اینجور متواضع به نظر برسم. با این فکر بیشتر از خودم خوشم نمیاد. نه! بدم میاد.
وقت‌هایی مثل حالا که به فکرشم، منتظر پیامشم و اینها با خودم فکر می‌کنن اونن الان تو فکر منه. بعد از خودم می‌پرسم واقعا اون الان تو فکر منه؟ و بعد با خودم می‌گم اگه نبود منم بهش فکر نمی‌کردم و داشتم کار خودم رو می‌کردم. و اینجور خودم رو تسلی می‌دم. واقعیت اینه که دیگه پیر شدی برای این بازی‌ها برای عشق و عاشقی‌ها. واقعیت اینه که قرار نیست کسی عاشقت بشه و تو هم. هورمون هم نباشه وقتش گذشته. اونم یکی کوچکتر از تو، خب خودش زندگی و دغدغه‌های خودش
ریمیکس ای دل خودم
ریمیکس اهنگ ای دل خودم
علیرضا طلیسچی آی دل خودم ریمیکس
دانلود اهنگ رفت که بره
دانلود آهنگ آی دل خودم علیرضا طلیسچی
متن اهنگ ای دل خودم علیرضا طلیسچی
دانلود اهنگ رفت که بره ایندفعه فرق میکرد
آهنگ آی دل خودم ریمیکس
بی نامم..  و مثل دیگر ناشناسان.. در غباری غمبار پر از آرزو و ذوق نشسته ام! 
تو میدانی نامم چیست.. به هیچکس نگو.. جز خودم!    بگو تا خودم را بشناسم و تو را که صادقی،!      نامم را بگو و دستت را به من بده،..
 
نمی دانم چرا نامم را حتی به خودم نمیگویی؟!
به سوی توست اگر این نگاه، دست خودم نیستصبوری از دل تنگم نخواه، دست خودم نیستنخوان به گوش من دلسپرده، پند، که این عشقاگر درست، اگر اشتباه، دست خودم نیستهمین که پلک گشودی به ناز... پر زد و دیدمدلی که دست خودم بود، آه، دست خودم نیستمرا ببخش که می خواهمت اگرچه بعیدیکه من پلنگم و رویای ماه دست خودم نیستبرای از تو نوشتن، ردیف شد کلماتمکه اختیار غزل، هیچ گاه دست خودم نیستسجاد رشیدی پور

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها